کد خبر: ۵۲۷۱
۲۶ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۲:۴۳

زندگی «شیشه‌ای» در کال شهرک شهید باهنر

ناگهان پایم در لاشه سگی فرو می‌رود. یکی از اهالی محل که ما را همراهی می‌کند، می‌گوید: این چیز‌ها اینجا طبیعی است، سگ که هیچ، ما اینجا لاشه معتاد از توی کال جمع می‌کنیم.

کال، مواد، معتاد، مرگ، شیشه، کراک، کریستال، مهاجر بی‌هویت، نخاله و هزاران واژه دیگر هم‌خانواده با این واژه‌ها را می‌توان در حوالی شهرکی کوچک؛ بزرگ یافت.

اینجا شهرک شهید باهنر است. شهرکی که حساب آدم‌های شریف و آبرومندش که تعدادشان کم نیست از همه جداست. اهالی‌ای که از فراوانی معتادان و فراوانی مواد در آن گلایه می‌کنند، شهرکی که بیش از ۳۰ سال قدمت دارد.

هرچند نمی‌توان گفت ترویج استفاده از مواد مخدر و بزهکاری فقط معطوف به مناطق حاشیه شهر است، اما تکثر افراد معتاد و عوارض ناشی از آن در این منطقه بسیار زیاد است. همراه با اهالی محل سری به کوچه‌پس‌کوچه‌های انتهای خیابان حر، بسکابادی و کال انتهای شهرک می‌زنیم.

به انتهای شهرک می‌رویم. آنجایی که دیگر شهر تمام می‌شود و تابلویی سفری خوش را برای گذری‌ها آرزو کرده است. انتهای شهرک، کالی بزرگ است. اطراف کال پر است از زباله‌های خانگی و نخاله‌های ساختمانی، آن‌قدر زیاد که راه‌رفتن و نفس‌کشیدن در اطراف کال را بسیار سخت کرده است.

در حال قدم‌زدن در اطراف کال هستیم که ناگهان پایم در لاشه سگی فرو می‌رود که انگار یک‌هفته‌ای می‌شود مرده است. یکی از اهالی محل که ما را همراهی می‌کند، می‌گوید: این چیز‌ها اینجا طبیعی است، سگ که هیچ، ما اینجا لاشه معتاد از توی کال جمع می‌کنیم.

کمی جلوتر می‌رویم. داخل یکی از دهانه‌های کال؛ زیر پل یک نفر تخت خوابیده است. باد گاهی به چادری که رویش کشیده است می‌خورد. وقتی سروصدای ما را می‌شنود کمی سرش را بالا می‌آورد، اما آن‌قدر از شدت مصرف یا شاید هم مصرف‌نکردن مواد گیج است که به همان چند ثانیه نگاه اکتفا می‌کند و به خوابش ادامه می‌دهد. ما هم مزاحم حال او نمی‌شویم و به راهمان ادامه می‌دهیم.

 

خرابه کاهگلی

آنچه به‌ظاهر دیده می‌شود نشان می‌دهد که فاضلاب‌های خانگی همه به همین‌جا روانه می‌شوند. جالب است که در همان لحظه گله‌ای گوسفند وارد کال می‌شوند و از همین فاضلاب‌ها و علف‌های روییده بر اثر آن‌ها می‌خورند.

آگاه و آشنای محل که همراه ماست و تأکید دارد نامش را در گزارش قید نکنیم، می‌گوید: این برنامه هر روز است که گوسفندان را برای چرا به اینجا می‌آورند. هیچ‌کس هم حریفشان نمی‌شود. بعد هم گوشتشان را به همین قصابی‌ها می‌فروشند و ما مجبوریم بخریم و بخوریم.

تازه یک عده از کبابی‌ها هم برای تهیه گوشت به اینجا می‌آیند. ذبح غیرقانونی و غیرمجاز هم تا دلتان بخواهد اینجا زیاد داریم. گوسفندان مریض را می‌کشند و به کبابی‌ها و قصابی‌ها با قیمت کمتر می‌فروشند.

زیر پل پر از سرنگ و سوزن مصرف‌شده است و البته دیوارهایی سیاه که نشانه مصرف مواد هستند. امروز به یمن حضور ما و از قدم خوبمان! تعداد معتادان حاضر در صحنه بسیار کم هستند. بهتر است بگویم کسی نیست!

حتی بعد که پشت مدرسه انتهای خیابان بسکابادی می‌رویم تا عکاسی کنیم باز هم با همین خوش‌قدمی روبه‌رو می‌شویم. آگاه محله می‌گوید: جالب است که امروز نیستند. هر روز پشت دیوار مدرسه پر بود. البته این ساعت از روز خیلی‌هایشان برای دزدی، گدایی یا جمع‌کردن ضایعات می‌روند ولی همیشه چند نفری اینجا بودند!

به حرکت در مسیر لب کال ادامه می‌دهیم. کمی  جلوتر خانه‌ای کاهگلی و خرابه است که به قول عکاسمان «معلوم است که پاتوق است» جاپاهای مناسب برای بالارفتن از دیوار دارد و حتی قسمتی از دیوار برای رفت‌وآمد آسان و راحت، خراب شده است.

داخل خرابه می‌رویم. اتاقک‌های کوچک و سرپوشیده با دیوارهای سیاه از آتش و دودگرفته. البته در این خرابه اثری از سرنگ و سوزن نیست و فقط آثار دودگرفتن و منقل می‌یابیم.

لب کال، آن طرف کال که روبه‌روی ما می‌شود، چپری ساخته شده است که بیشتر شبیه خانه‌های حلبی و چادری است. در آن کسی نیست ولی مشخص است که حداقل محل خواب و مصرف مواد افرادی است که به‌عنوان سرپناه نیز از آن استفاده می‌کنند.

یاد برخی خانه‌های کوچه‌های بسکابادی و خانم‌های بلوچی می‌افتم که بعد از بازدید کال به‌سراغ کوچه‌های آن‌ها رفتیم. تقریبا نیمی از خانه‌ها پلمب بود و در آخرین خبرها قرار بود که این خانه‌های خراب شوند. امیدوارم در روند خرابی خانه‌ها، این‌گونه خرابه‌ها از چشم پنهان نمانند.

جالب است که آگاه‌محله می‌گوید: آمدند و خانه‌ها را پلمب کردند اما چه فایده که موادفروش‌ها چند خانه آن طرف‌تر رفته‌اند!

انتهای خیابان حر، نرسیده به کال، تعدادی مغازه وجود دارد که اکثرا تعمیرات موتور و ماشین انجام می‌دهند. به‌سراغ یکی از تعمیرکاران می‌رویم تا درباره اوضاع محل با او صحبت کنیم که متأسفانه رضایت نمی‌دهد و می‌گوید: به دردسرش نمی‌ارزد!

کمی جلوتر یک ساندویچی است. مرد جوان بدون مشتری خودش روی تخت‌های پذیرایی مغازه نشسته است. او که از بدو تولد در این محله بوده است، خود را مهران خیابانی معرفی می‌کند و می‌گوید: مواد مخدر تا دلت بخواهد اینجا هست.

دعوا و قتل و شرارت هم که به‌وفور یافت می‌شود. مهاجران محله را خراب کرده‌اند و همه‌چیز را به شهرک آورده‌اند. توی محله دعوا زیاد می‌شود و کسی هم جرئت نمی‌کند جلو برود. اصلا شرایط خوبی نداریم. چندوقت پیش  ۵۸ خانه را پلمب کردند، ولی فایده نداشت، چون ماجرا از اصل خراب است.


کال در محدوده خدماتی نیست

هرچند کوچه‌پس‌کوچه‌های شهرک تمیز است و مردم محله مطالبه‌ای از شهرداری در این زمینه ندارند، اما در ارتباط با جمع‌آوری زباله‌های اطراف کال و معتادان داخل آن، با معاون فنی و اجرایی منطقه ۶ شهرداری مشهد هم‌صحبت می‌شویم.

هادی لکزی می‌گوید: کال انتهای شهرک شهید باهنر در محدوده و حریم شهر است، ولی در محدوده خدماتی منطقه ۶ شهرداری نیست. در ارتباط با این موضوع اصلاحیه‌ای را درخواست داده‌ایم که چنانچه تأیید شود کال جزو محدوده خدماتی ما می‌شود و سامان‌دهی آن مانند دیگر کال‌های شهر انجام خواهد شد.

همچنین به‌طور متوسط روزانه بین یک تا بیست نفر زن و مرد از سرچهارراه‌ها و کوچه‌های اطراف جمع‌آوری و به خانه سبز تحویل می‌شوند یا در اختیار نیروی انتظامی قرار می‌گیرند.

در ارتباط با تخریب خانه‌های پلمب‌شده نیز چنانچه حکمی از سمت معاون دادستان به دست ما برسد، آن را اجرایی خواهیم کرد. علاوه‌براین برای فضای تفریح و سرگرمی مردم منطقه، زمینی پنج‌هکتاری در کنار سوله باهنر در نظر گرفته شده است که متأسفانه برای خرید و واگذاری زمین هنوز با آستان قدس به تفاهیم نرسیده‌ایم.

 

زندگی «شیشه ای» در کال بی‌سروسامان شهرک شهید باهنر

 

تفریح با طعم دود!

وقتی تهیه گزارش تمام شد و خواستیم کال را ترک کنیم، دو پسر جوان با صدای سوت و تکان‌دادن دست از داخل کال، توجه ما را به خود جلب کردند. با اشاره دست عکاسمان از داخل کال به‌سمت ما بالا آمدند. هرچند زمان بالاآمدن از کال کمی از آن‌ها ترسیدم و نگرانی داشتم ولی هم‌کلام‌شدن با آن‌ها فرصتی بود که بعید می‌دانم به این راحتی‌ها به دست آید.

 

پسر با نگاهی طلبکارانه می‌گوید: چی می‌فرمایید؟

- اسمت چیه؟
محمدرضا

-اینجا چه‌کار می‌کنی؟
عموم معتاده میام می‌بینمش

-چند سالته؟
شونزده سال

-بابات هم معتاده؟
بابام عمرش رو داده به شما

-خدا رحمتش کنه. همین آقایی که زیر پل خوابیده عموت است؟
نه، می‌یاد همین‌جا ولی نیست الان

-پس الان چه‌کار می‌کردی؟
دور می‌زنم

-خودت هم مواد استفاده می‌کنی؟
نه، فقط... می‌خورم
(پسر دیگری که همراه محمدرضاست بعد که مطمئن می‌شود ما مأمور نیستیم از کال بالا می‌آید)

- تو اسمت چیه؟
مهدی

- چند ساله‌ای؟
۱۶ سال

-خونه شما همین‌جاست؟
بله

-مشهدی هستی؟
بله
(مهدی زیاد حرف نمی‌زند. از محمدرضا می‌پرسم)

-محمدرضا تو هم مشهدی هستی؟
نه، افغانی‌ایم.

-چند ساله اینجایید؟
ما بزرگ‌شده اینجاییم. از اول همین‌جا بودیم.

-یعنی اینجا به دنیا اومدی؟
ها

-کجاهای مشهد رفتی؟
تا حرم بیشتر نرفتم

-دوست داری جای بهتری زندگی کنی؟
دیگه همین‌جا بزرگ شدیم و عادت کردیم.

-کار هم می‌کنی؟
نه، بیکارم.

-کی خرج خونه رو می‌ده پس؟

مادرم می‌ره سرکار. سرکارش نمی‌دونم چی یه. توی آزمایشگاهه

-چندتا خواهر و برادر داری؟
چهارتا خواهریم و سه‌تا برادر.

-پس حسابی خرجتون زیاد؟
بله

خونه مال خودتون است یا اجاره؟
مال خودمونه.

-بچه بزرگ خانواده‌ای؟
نه کوچیکه هستم، آخری. یکی از خواهرام عروس شده یکی هم توی عقده

-میای اینجا یک وقت هوس نمی‌کنی مواد بکشی؟
نه
-چی می‌کشن بیشتر؟
سه‌دود، شیشه. تریاک خوبه ولی این‌ها نمی‌کشن

-شیشه ارزون‌تره؟
 نه، به‌خاطر اینکه فازش بالاتره ولی تریاک فاز نداره

-تا حالا کسی که توی فاز باشه رو دیدی؟
آره

-چه‌کار می‌کنه؟
 از دهنش کف می‌یاد، راه می‌ره، می‌افته زمین، بلند می‌شه، به خودش فحش می‌ده، با خودش بلند صحبت می‌کنه.

-نمی‌ترسی بلایی سرت بیارن؟
شما بترسید که ما بلایی سر آن‌ها نیاریم.

-قیافه‌هاشون هم عوض می‌شه؟
سفید می‌شن. اون شب دیگه ما داشتیم می‌آمدیم همون‌جا (با اشاره آن طرف کال را نشان می‌دهد) یکی افتاده بود که هرچی با سنگ می‌زدیم حرکت نمی‌کرد. مرده بود.

-همین یه بار دیدی؟
زیاد دیدم. خیلی زیاده. توی پتو می‌کنن و می‌برن. خیلی لش می‌افته. می‌دانی برای چی می‌میرن؟ چون توی جنس مواد سمی داره. اینا هم که حالی‌شون نمی‌شه. بو می‌ده، بوی سم داره، ولی اینا می‌کِشن. یک اسمال نامی بود اون‌طرف، موادش بوی سم می داد، رفیقش گفت نکش که  سمی یه می‌میری. گفت نه ای رو می‌کشم، خمارم، می‌خوام بکشم. کشیدومرد.

-همون‌جا مرد؟
 ثانیه‌ای نکشید که مرد. خب اصل کار ساقی یه! ساقی رو باید بگیرن.

-تو ساقی هم می‌شناسی؟
ساقی ای دور و بر نیست. ایجا خدا رو شکر هیچ کی نیست ولی از میلان20 به اون‌طرف همه ساقی‌ن، همه چلوها.

- (اشاره‌ای به دستمالی که در دستش مشت کرده می‌کنم و می‌پرسم)این دستمال چی هست؟
 دستمال جاهلی‌مه

-باهاش چه‌کار می‌کنی؟
توی گردنم می‌ندازم.

-محمدرضا می‌خوای چه‌کاره بشی؟
می‌خوام یک نون حلال دربیارم. بنا بشم.

-بنایی بلدی؟
ها بلدم. داداشم اوستا بناست. او می‌ره برای ضایعات، ما رو هم بعضی وقتا با خودش می‌بره فلکه آب.

-یک عکس بگیرم ازت؟
ده‌تا عکس بگیر.
(محمدرضا مشغول فیگورگرفتن برای عکاس می‌شود که رو به مهدی می‌کنم و می‌پرسم)

-تو اینجا چه‌کار می‌کنی؟
رفیقم گوسفنداش رو می‌اره اینجا، می‌ام.

-تو هوس نکرده‌ای مواد بکشی؟
نه، اینا رو که می‌بینیم درس عبرت می‌شن برای ما.

-مدرسه می‌ری؟
آره.

-کلاس چندمی؟
امسال می‌رم نهم.

-محمدرضا هم می‌ره مدرسه؟
دوساله که ترک تحصیل کرده.

-تو مشهد رو می‌شناسی؟
زیاد جایی نمی‌ریم.

-کار می‌کنی؟
سر کار کابینت‌سازی می‌رم.

-با بابات کار می‌کنی؟
بابام خیاطی داره.

- شما دارین چه‌کار می‌کنین خاله؟
داریم یک گزارش می‌نویسیم از مشکلات این منطقه.

-عکس ما توی تلویزیون پخش می‌شه؟
توی تلویزیون نه. توی روزنامه چاپ می‌کنیم.

- اشکالی نداره؟
نه.

از محمدرضا و مهدی می‌خواهم خداحافظی کنم که محمدرضا با لحنی دل‌سوزانه می‌گوید: ایجا حواس شما باشه خاله، می‌بینی یه‌وقت دیوانه می‌شن و فازی، چیزی می‌گیرن. اون روز دیگه تو یکی از کوچه‌ها یکی فاز گرفته بود و دنبال ناموس مردم افتاده بود. موقع خداحافظی از آن‌ها می‌خواهم که مراقب خودشان باشند. با لبخندی می‌گویند: باشه و دوباره به درون کال برمی‌گردند.



ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44